بسم الله الرحمن الرحیم


گرفته مه همه ی جاده را، مشخص نیست

که صاف می شود آیا هوا ؟ ـ مشخص نیست


چطور باید از این راه مه گرفته گذشت

از این مسیر که یک ردّ پا مشخص نیست


و من چقدر در این مه به گریه محتاجم

نمی شود که ببارم... چرا؟ مشخص نیست


چه حسّ خوبِ غریبی ؛ به جستجوی خودت

شبانه راه بیفتی ... کجا ؟ مشخص نیست


و تا همیشه از این شهر مرده کوچ کنی

و دورِ دور شوی ... دور... تا ... مشخص نیست


درست می روی آیا ؟ و یا ... نمی دانی

صحیح می رسی آیا ؟ و یا ... مشخص نیست


... کسی شبیه نسیم از کنار من رد شد

غریبه بود ؟ وَ یا آشنا ؟ مشخص نیست


صدای روشن او از ورای مه پیداست:

نگاه کن به افق! راه نامشخص نیست


 ...


تو پشت ابری و این قدر تابشت زیباست

هنوز آن طرف ابر ها مشخص نیست



[حسن بیاتانی]